۱۳۹۹-۱۰-۱۷
الحاد مدرن
یادداشتی از حجتالاسلام و المسلمین حمیدرضا شاکرین مدیر گروه منطق فهم دین پژوهشگاه
الحاد در لغت به معنای گریزش از چیزی، و به عبارت دیگر عدول از حد وسط و میل به جوانب دیگر است. در آیاتی از قرآن مجید واژه الحاد به معنای کناره گیری از حقیقت و پویش راه ضلالت و نادرستی به کار رفته است. برای مثال در سوره فصلت آمده است: «إِنَّ الَّذِینَ یُلْحِدُونَ فِی آیاتِنا لا یَخْفَوْنَ عَلَیْنا؛ به درستی آنانکه درباره آیات ما انحراف ورزیده و از مسیر صحیح میگریزند، از ما پوشیده و مخفى نیستند.» و در جای دیگر آمده است: «وَ لِلَّهِ الْأَسْماءُ الْحُسْنى فَادْعُوهُ بِها وَ ذَرُوا الَّذِینَ یُلْحِدُونَ فِی أَسْمائِهِ؛ و نیکوترین نامها [به لحاظ معانى] ویژه خداست، پس او را با آن نامها بخوانید و آنان که در نامهاى خدا به انحراف مىگرایند را رها کنید؛ آنان به زودى به همان اعمالى که همواره انجام مىدادند، جزا داده مىشوند.» انحراف در اسماء خدا آنست که او را با نامهایى که نشان دهنده کاستى و نقص است، بخوانند و یا اینکه صفات خدا از قبیل رازق، خالق، معبود و غیره به دیگران نسبت داده شده و این مفاهیم را ویژه آنها بدانیم؛ چنانکه مشرکان و غالیان چنین میکردند.
در عین حال کاربرد رایج این واژه امروزه، بویژه در مباحث الهیاتی در خداناباوری است. این کاربرد معادل آتئیسم (Atheism) در برابر تئیسم (Theism) است و قریب به معنای زندقه و دهریگری در ادبیات اسلامی است.
پدیده الحاد به اعتبارات گوناگون به اقسام و گونههای مختلفی تقسیم شده است؛ از جمله به الحاد نظری و عملی، دوستانه و مهاجم، سلبی و ایجابی و… از جمله تقسیمات آن عبارت است الحاد سنتی یا کلاسیک و الحاد جدید یا مدرن.
بر اساس دانشنامه آزاد ویکیپدیا الحاد جدید یا مدرن اصطلاحی است که در سال ۲۰۰۶ توسط ژورنالیست شکاک گَری ولف برای اشاره به وضعیت ترویج شده توسط برخی از ملحدان قرن بیست و یکم به کار رفته است. الحاد مدرن توسط اندیشمندان و نویسندگانی بسط یافته است که دین را همردیف، خرافهپرستی و خردگریزی، حماقت و… قرار داده و بر عدم تساهل، لزوم نقد و مقابله با دین و آثار آن در حکومت، تعلیم و تربیت و سیاست تاکید میکنند. شماری از این نویسندگان که به چهار چابکسوار الحاد مدرن اشتهار یافتهاند عبارتند از: سام هریس، دنیل دنت، ریچارد داوکینز و کریستوفر هیچنز.
برخی از محققان مانند هات، ریچارد اوسلینگ، اتران، راس و… در اینکه الحاد جدید به لحاظ نظری و معرفتی تفاوتی اساسی با الحاد سنتی داشته و پیشبرد معرفتی یا گونه جدیدی از آن را به نمایش گذارد انکار کردهاند. در عین حال با بررسی آنچه در اواخر قرن بیستم و اوایل قرن بیست و یکم رخ نموده میتوان گفت ویژگیهای زیر در جریان الحاد جدید ظهور و بروز بیشتری دارد:
- رویکرد اثباتی به معنای خروج از موضع شک و ندانم گویی و تلاش برای اثبات نبودن خدا و مطرح نمودن بیخدایی به صورت یک عقیده مدلل؛ هر چند این تلاشها تاکنون ناکام بوده و دستاورد درخور توجهی نداشته است.
- رویکرد تهاجمی به دین، دین ستیزی رادیکال و آن را پدیدهای خطرناک معرفی کردن، فریادگر تعارض علم و دین و تلاش و تبلیغ گسترده برای حذف آن؛
- فلسفه گریزی و تکیه انحصاری به روش تجربی؛
- بسط الحاد از طریق دانش تجربی و ابزارهای مدرن، و استخدام علوم تجربی در جهت نظریهپردازی ماتریالیستی و الحادی؛
- تلاش برای تبیین طبیعی و فیزیکال همه چیز، بویژه برگهای برنده دینداران، مانند مساله نفس، اخلاق، معنویت، معنای زندگی و حتی مساله خدا و دین.
در موارد ذکر شده بالا آنچه اهمیت و جلوه بیشتری دارد دین ستیزی حاد و افراطی الحاد جدید است. به عبارت دیگر این جریان یک جنبش ضد دینی رادیکال و استراتژی سیاسی متعصبانه و لجاجت آمیز است که همه خدمات و حسنات دین را نادیده میگیرد و در پی ایجاد جامعه لیبرالیستی تام در غیاب دین است. رویکرد فوق از منظرهای مختلفی مورد نقد واقع شده است از جمله: (۱) ارتکاب خطاهای متعدد منطقی در نقد دین، (۲) تبدیل شدن به جریانی ایدئولوژیک و جزمی و به تعبیری شبه دین، برخلاف آنچه شعار مخالفت با آن را سر میدهد. (۳) مواجهه نامسئولانه و غیراخلاقی با دین. +++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++
۱۳۹۹-۰۲-۲۷
نشست علمی « بررسی و نقد ادلّۀ جدید الحاد » ، پنج شنبه ۱۴ آذر ۱۳۹۸ با حضور صاحبنظران، محققین، طلاب و دانشپژوهان حوزوی و دانشگاهی در سالن اجتماعات مجمع عالی حکمت اسلامی برگزار شد.
در این نشست علمی حجت الاسلام والمسلمین دکتر حمید رضا شاکرین، جناب آقای دکتر رضا اکبری و جناب آقای دکتر سید حسن حسینی به عنوان کارشناسان بحث و جناب حجت الاسلام والمسلمین دکتر سیّد فخرالدّین طباطبایی به عنوان دبیر علمی در خصوص موضوع یاد شده به تبادلنظر و بیان دیدگاههای خود پرداختند که متن کامل نشست در پی می آید.
دبیر علمی: بسم الله الرّحمن الرّحیم
بسیار مفتخریم که در خدمت طلاب عزیز و دانشپژوهان گرامی هستیم. اساتید فنّ افتخار دادند و به این جلسه تشریف آوردند تا إن شاء الله پیرامون بررسی و نقد الحاد جدید بحث کنیم.
در تاریخ بشر همواره بحث خداباوری مطرح بوده است و گروههای مختلف انسانی به گونههای مختلف این بحث را در بین خود داشتهاند. در کنار خداباوری، بحثهای خداناباوری و الحاد نیز مطرح بوده است. با ظهور فرهنگ جدید غرب و با تناسب مؤلّفههایی که این فرهنگ دارد با سبکهای جدیدی از الحاد مواجه هستیم. با توجّه به گفتوگوهای علمی صورت گرفته میان ایران و فرهنگ غرب، بحث از الحاد نیز به تدریج وارد مباحث دانشگاهی و فضای مطالعاتی ایران میشود.
امروز قصد داریم پیرامون مفهومشناسی الحاد جدید بحث کنیم و بعضی از ادلّۀ آن را مورد بررسی و نقد قرار دهیم. در خدمت سه تن از اساتید هستیم: آقای دکتر سیدحسن حسینی سروری استادتمام گروه فلسفۀ علم دانشگاه صنعتی شریف، آقای دکتر رضا اکبری استادتمام دانشکدۀ الهیات دانشگاه امام صادق و آقای دکتر شاکرین دانشیار پژوهشگاه فرهنگ و اندیشه. هر سه بزرگوار در این زمینه مطالعات و دغدغههایی دارند.
ابتدا هر یک از بزرگواران با توجّه به تخصّصشان در این زمینه طرح بحث کنند. سپس پرسش و پاسخ خواهیم داشت و در نهایت اساتید بزرگوار بحث را جمعبندی خواهند کرد.
دکتر اکبری: برای بنده نیز باعث افتخار است که در این جلسه حضور دارم. امیدوارم این مباحث ذهن دوستان را نسبت به پاسخگویی به مباحث جدیدی که در فضای دینی و علمی کشور مطرح است دغدغهمند کند.
در دورۀ معاصر بحث الحاد الگوهای مختلفی پیدا کرده است و به تبع آن اصطلاحات مختلفی در این زمینه مطرح شده است. یکی از این اصطلاحات الحاد سلبی[۱] است. این اصطلاح را آنتونی فلو[۲] مطرح کرد و منظور او این بود که پیش از اینکه سراغ ادلّۀ اثبات خدا برویم باید ابتدا ببینیم که میخواهیم در مورد چه چیزی دلیل بیاوریم؛ به تعبیر قدمای ما مقام «ما شارحه» بر مقام «هل بسیطه» مقدّم است. الحاد سلبی به این معناست که فرد نه به نحو ایجابی، نه به نحو سلبی و نه حتّی به نحو شکّاکانه هیچ حکمی دربارۀ خدا ندارد زیرا اصلاً نمیداند که دربارۀ چه چیزی بحث میشود.
از نظر او متدیّنان ابتدا باید توصیف درستی از خداوند ارائه کنند به گونهای که این مفهوم یک مفهوم خودمتعارض نباشد، بعد از آن سراغ ادلّه بروند. ادلّه نیز نباید با یک الگوی خطّی مطرح شود بلکه باید گفتوگو صورت گیرد، شما استدلال کنید و طرف مقابل پاسخ دهد و بر عکس. همچنین این گفتوگو یک گفتوگوی گشوده است و معلوم نیست که در نهایت چه اتّفاقی بیافتد؛ ممکن است فرد خداباور منکر خدا شود یا فرد خداناباور وجود خدا را بپذیرد. خود آنتونی فلو در نهایت وجود خدا را پذیرفت گرچه هیچ دینی را قبول نکرد. در مورد مطالبی که اخیراً منتشر شده نیز این بحث وجود دارد که آیا خودش آنها را نوشته است یا دستیارش.
ویلیام ال. رو[۳] نیز الحاد دوستانه[۴] را مطرح کرد. مقصود او این بود که ادلّۀ مطرح شده در زمینۀ الحاد حدّاکثر میتوانند نشان دهند که خداوند مورد قبول ادیان با صفات اطلاقی خیرخواهی، علم و قدرت قابل اثبات نیست. امّا این ادلّه لزوماً نمیتوانند وجود خداوندی با خیرخواهی، علم و قدرت محدود در ماوراء عالم مادّه را ابطال کنند.
تقابل با خداباوری[۵] اصطلاح دیگری است که گاهی به کار برده میشود. نمونۀ جدّی این نوع الحاد در شوروی و در میان گروههای کمونیستی دیده میشد که از تمامی ابزارها نظیر فیلم، طنز، تخریب و … برای تقابل جدّی با خداباوری استفاده میشد. گاهی اوقات از آن به جامعۀ خدازدوده و الحادزده[۶] تعبیر میشود.
امروزه نیز از تعبیر الحاد ستیزهجویانه[۷] استفاده میشود. این نوع الحاد به تئوری صرف اکتفا نمیکند بر گفتوگو و عمل تأکید دارد. با شدّت هر چه بیشتر ابتدا در مقام معرفت و سپس در مقام عمل باید هر گونه سمبلهای خداباوری را از جامعه بزداییم. گام اول را باید در فضاهای علمی برداشت و دانشمندان باید به این عرصه وارد شوند. گامهای بعد باید توسّط افرادی که در لایههای دیگر جامعه کار میکنند برداشته شود.
الحاد عملی[۸] اصطلاح دیگر در این زمینه است. این دیدگاه یک دیدگاه توصیهای است که میگوید فارغ از اینکه خدا وجود داشته باشد یا نه، در مقام عمل باید به گونهای رفتار کنیم که گویا اساساً وجود خدا برای ما موضوعیّتی ندارد. به عبارت دیگر توصیه میکند که وجود یا عدم وجود خدا را در نگاه اجتماعیمان دخالت ندهیم و در مقام عمل فارغ از اینکه خدا هست یا نه عمل کنیم.
این الگوی الحاد را نباید با خداناباوری پراگماتیستی[۹]خلط کرد. خداناباوری پراگماتیستی بر مبنای دیدگاههای پراگماتیستی که در مورد ملاک صدق در آمریکا مطرح شده بود شکل گرفته است. طبق دیدگاه پراگماتیستی ملاک صدق یک باور لزوماً مطابقت با واقع نیست بلکه باید دید که آیا آن باور آثار عملی دارد یا نه. خداناباوران پراگماتیستی نیز معتقدند از آنجا که وجود خدا آثار عملی چندانی در زندگی ما ندارد بنابراین اعتقاد به او وجود او ضرورتی ندارد. اگر این مطلب را ملاک صدق قرار دهیم معنای آن این است که چون آثار عملی چندانی برای ما ندارد و نمیتواند دغدغههای وجودی ما را پاسخ دهد عملاً چنین خدایی وجود ندارد.
گاهی اوقات اصطلاح apatheism به کار میرود که ریشۀ یونانی دارد و به معنای بیتوجّهی و دغدغهمند نبودن نسبت به خداباوری است. این دیدگاه چیزی را توصیه نمیکند بلکه در گام اول یک بحث روانشناسی مطرح میکند. اینکه چرا ما باید دربارۀ وجود و عدم وجود خدا بحث و استدلال کنیم یا به بررسی استدلالهای له و علیه این مسئله بپردازیم. این دیدگاه گونهای بیتوجّهی معرفتی به مباحث ناظر به خداوند دارد.
اصطلاح الحاد ایجابی[۱۰] نیز در مورد کسانی به کار میرود که میگویند خدا وجود ندارد و برای این اعتقاد خود دلیل میآورند.
اینها برخی از اصطلاحات و الگوهایی است که در زمینۀ الحاد وجود دارد. باید تکتک آنها را مورد بررسی قرار دهیم و ببینیم که کدامیک از آنها بعد معرفتی، عاطفی، جامعهشناختی و … دارد. کدامیک از آنها حالت ستیزهجویانه دارد و کدامیک از آنها همراه تسامح در مقام زیست اجتماعی است. هر یک از اینها باید از منظر روانشناسی، جامعهشناسی، فلسفۀ دین و … مورد بررسی قرار داد و بحثهای مختلفی در این زمینه وجود دارد.
در دورۀ معاصر عدّهای بر این عقیدهاند که خداباوری آثار منفیای برای فرد و جامعه در پی خواهد داشت. فارغ از اینکه اساساً خدایی وجود داشته باشد یا نه، کسی که خدا را میپذیرد در زندگی فردی و اجتماعی خود گرفتار پیامدهای منفی آن میشود. اگر اینطور است پس چرا باید خدا را قبول کرد؟ به تبع آن زمینهای برای مخالفت با خداباوری فراهم میشود.
همانطور که پاسکال و جیمز استدلالهای عملگرایانه برای خداباوری ارائه کردند، استدلالهای عملگرایانه برای خداناباوری نیز مطرح میشود که فهرستوار به نمونههایی از آن اشاره میکنم. هر یک از اینها دنیایی از مباحث دارد که اگر پیگیری کنید متوجّه خواهید شد که وقتی در درس معارف دانشگاه از برهان صدّیقین صحبت میکنید دانشجو به چه چیزهایی فکر میکند و چرا نمیتواند با شما ارتباط برقرار کند.
۱- عدّهای میگویند خداباوری آزادی شناختی و آزادی کنشی را از انسان میگیرد. اگر کسی خداباور باشد دیگر نمیتواند هر چیزی را که دوست دارد باور کند و هر طور که میخواهد عمل کند. در حالی که آزادی یکی از اساسیترین ارزشهای زیست انسان است و اگر انسان آزادی نداشته باشد و خود را محدود کند در واقع گویا انسانیّت خود را لگدمال میکند.
این نوع استدلالها معمولاً در میان فیلسوفان قارّهای، در ادبیات سارتر و آلبر کامو و در برخی رمانها و داستانها طرح میشوند. در حال حاضر یکی از بحثهای مهمّ این است که آیا رمان و قصّهنویسی جزء ادبیات است یا فلسفه. نمیتوانیم داستایوفسکی و تولستوی بخوانیم و بگوییم اینها فلسفه نیستند. مباحث داستایوفسکی پیرامون رنج در برادران کارامازوف فلسفه است که در قالب ادبیات مطرح شده.
۲- عدّهای دیگر نظیر هیوم میگویند پذیرش خدا به معنای آن است که خودمان را یک وجود درجۀ دوم بدانیم. گویا کسی پس سر انسان زده و گفته باشد تو دویی نه یک. این امر اقتضائاتی را برای رفتارهای انسان در پی خواهد داشت.
۳- عدّهای با نگاه جامعهشناختی پیرامون وقایع تاریخی بحث میکنند و میگویند در طول تاریخ، خداباوران معمولاً نخستین کسانی بودند که جلوی پیشرفت علمی را گرفتند.
۴- خداباوری گاهی باعث اختلالهای روانی میشود و فرد همواره احساس گناه میکند و خود را مورد مذمّت قرار میدهد. این فرد بعد از مدّتی دچار عقدههای روانی میشود. فروید روی این مسئله بسیار تأکید میکند و میگوید دین و خداباوری شاید در دورهای میتوانست به جامعه کمک کند امّا ما در حال گذر از این دوران هستیم و باید به سمت امور دیگری برویم.
۵- عدّهای نظیر هاوکینگ[۱۲] و طرفداران نظریّۀ داورین میگویند اهل ایمان عملاً نسبت به دیگران خشن میشوند. داوکینز[۱۳] بر اساس کلمۀ ژن[۱۴] اصطلاح Meme را برای باورهای دینی ایجاد کرده است؛گویا باورهای دینی به نحو ژنتیکی از افراد منتقل میشوند. او از آنها به ویروس ذهنی تعبیر میکند و میگوید همین که فرد در یک فضای دینی ـ اعمّ از خانواده یا جامعه ـ قرار میگیرد این ویژگی را پیدا میکند. این فرد وقتی میخواهد در مورد خداناباوران اظهار نظر کند ابتدا به آنها فحش میدهد و حرفهای زشت میزند بعد میگوید آنها اخلاق را رعایت نمیکنند؛ یعنی خودش با فحش شروع میکند و بعد از اخلاق دم میزند. یا میگوید اگر بخواهیم چیزی را به کسی نسبت بدهیم باید برای آن دلیل داشته باشیم امّا خودش ابتدا فحش و نسبت ناروا میدهد بعد دنبال دلایل آنها میگردد.
داوکینز تعبیر ویروس ذهنی را به کار میبرد و پذیرش خدا چنین مشکلاتی را با خود به دنبال خواهد داشت.
۶- پذیرش خدا مستلزم پذیرش محدودیّت شناختی برای انسان و قبول این مسئله است که انسان توانایی شناخت کلّ واقعیّت را ندارد. به این ترتیب قسمتهایی از واقعیّت از حیطۀ شناخت انسان خارج خواهد شد و چون آن واقعیّت اصل است و سایر امور فرع، عملاً راه واقعیّت بر ما بسته میشود و در واقع هیچ چیز را نمیشناسیم. استقلال اخلاقی[۱۵] انسان زیر سؤال میرود و خودش از موضوعیّت خارج میشود، زیرا باید ببیند خدا چه میگوید و به آن عمل کند. مهمتر از همه اینکه انسان زندگی خصوصی[۱۶] نخواهد داشت زیرا خدا omniscient است و در همهجا هست و در همۀ جزئیات زندگی انسان حضور دارد و به همۀ امور انسان نظر میکند.
۷- عدّهای وجود خدا را میپذیرند امّا او را دشمن بشر میدانند و معتقدند که باید با خدا مبارزه کرد.
۸- عدّهای نیز دین را یک امر خطرناک میدانند به این دلیل که پذیرش آن به عدم تسامح و محدودیّت آزادی منجر میشود و فرقهگرایی، تنفّر، سرکوب، نژادپرستی، فرودستپنداری زنان و عدم تساوی جامعه (در بحث جزیه) را به وجود میآورد. آزادی فکر را محدود میکند و باعث صرف هزینهها در تبلیغات و عدم توجّه به فقر اقتصادی مردم میشود. انسان بیپناه میشود و خودش نمیتواند برای خودش کاری انجام دهد و باید امور را به خدا بسپارد. باید به دنبال کسب قدرت باشیم تا بتوانیم دینباوری، فرقه و الگوی فکری خودمان را حاکم کنیم.
۹- کشورهای مختلفی نظیر سوئد و … که دچار ضعف خداباوری هستند به لحاظ زندگی اجتماعی، سلامت، درمان، آموزش و … در بهترین وضعیّت قرار دارند و کشورهای خاورمیانه که ادّعا میکنند باورهای دینی دارند در بدترین وضعیّت به سر میبرند.
در قسمت دوم بحثام سعی میکنم به این استدلالها پاسخ دهم. توضیح خواهم داد که در این استدلالها خلطهایی صورت گرفته است و ما باید چه کنیم.
دبیر علمی: بسیار متشکّریم. در خدمت آقای دکتر حسینی هستیم. یکی از دغدغههای مهمّ علمی ایشان مباحث نظریّۀ تکامل و حواشی آن است. اینکه آیا این نظریّه با خداباوری سازگار است یا ناسازگار، ادلّۀ الحاد تا چه حدّ قابل پذیرش است و در چه مواردی قابل خدشه است و …. مقالات و کتب مختلفی در این زمینه به رشتۀ تحریر درآوردهاند.
دکتر حسینی: سلام علیکم. بسم الله الرّحمن الرّحیم
آقای دکتر اکبری به اقسامی از الحاد اشاره کردند. امّا در یک تقسیمبندی کلّی الحاد یا خداناباوری را به فلسفی و علمی تقسیم میکنند. مراد از خداناباوری فلسفی ادلّۀ انکار خدا از ناحیۀ فلسفه است. مهمترین نظریّهپرداز این عرصه آنتونی فلو است که به آن اشاره شد. در این خصوص به مطلبی اشاره میکنم و بعد وارد نظریّۀ تکامل میشوم که در قسم دوم یعنی خداناباوری علمی جای میگیرد. نظریّۀ تکامل از علم طبیعی ناشی میشود و چون با علم سروکار بیشتری داریم در جامعۀ ما پذیرش و شیوع بیشتری دارد و در آینده نیز گستردهتر خواهد شد.
کار ویژۀ آنتونی فلو در اثبات خداناباوری توجّه او به مفهوم خدا است. تا پیش از او هم گفته میشد که خدا وجود ندارد و برای آن استدلالهایی اقامه میشد، امّا او در کتاب خدا و فلسفه[۱۷] این بحث را مطرح میکند که مفهوم خدا مانند مفهوم مربّع-دایره یک مفهوم خودناسازگار و خودمتعارض است. زیرا از یک طرف خدا را خیر و قدرت مطلق میدانیم و از طرف دیگر شاهد شرور و رنجها هستیم. بر این اساس مفهوم خدا ناسازگار است و دیگر نوبت به بحثهای بعدی نمیرسد. این یکی از ویژگیهای او نسبت به سایر کسانی است که در این زمینه بحث کردهاند.
همچنین او اصل The Presumption of Atheism را اقامه میکند. طبق این اصل فرض بر آن است که خدا نیست و اگر کسی معتقد به وجود خدا است باید ادلّۀ خود را اقامه کند. ایشان در آثار خود همۀ ادلّۀ اقامه شده برای اثبات وجود خدا را ردّ میکند. البتّه ایشان در نهایت به خداباوری گرایش پیدا میکند. در مورد دورۀ خداباوری ایشان و کتابی که در این زمینه نوشته است بحثهای زیادی وجود دارد. هر چند ایشان از دیدگاه خود دربارۀ الحاد بازگشته باشد الحاد «فلو» هنوز یک نظریّۀ مطرح است.
بحث اصلی من در مورد الحاد علمی و به طور خاصّ تکامل داروینی است. مقصود از الحاد علمی خداناباوریای است که از ناحیۀ علم شکل میگیرد. در اینجا بعضی از مفاهیم داروینی را توصیف میکنم.
منشأ انواع (۱۸۵۹) مهمترین کتاب داروین است که در زمان خود او ۶ بار منتشر و قبل از انقلاب توسّط آقای فرهیخته به فارسی ترجمه شده است. یکی از مفاهیمی که داروین در این کتاب مطرح میکند انتخاب طبیعی[۱۸] است. این مفهوم یکی از کلیدواژههای این کتاب است که بیش از ۳۰۰ بار به کار رفته. انتخاب طبیعی در مقابل اعتقاد به وجود یک طرّاح هوشمند برای عالم است. توصیف داروین از انتخاب طبیعی توصیف به غیرشعورمند[۱۹] است. این توصیف نیز حدود ۳۰ بار در کتاب او تکرار شده است. مرحوم فرهیخته آن را به لاشعور ترجمه کرده است؛ یعنی هیچگونه شعوری ندارد.
این اصطلاح به خوبی نشان میدهد که داروین در مورد فرآیند مکانیزم گونهزایی و شرایطی که در محیط زیست اتّفاق میافتد چه ایدهای را دنبال میکند. به اعتقاد وی این یک مسیر طبیعی است که هیچ غایتی را دنبال نمیکند و مبتنی بر وجود طرّاح قبلی هم نیست.
بعد از داروین در مورد ماهیّت انتخاب طبیعی توضیحاتی داده شده است. البتّه اینکه داروین چطور به این مفهوم و ایده رسیده است در همین کتاب بحث شده است. داروین از طریق انتخابی که آن را انتخاب مصنوعی[۲۰] یا انتخاب از ناحیۀ بشر مینامد به این ایده میرسد.
در مورد اعتبار استدلال داروین بحثهای زیادی در فلسفه و فلسفۀ علم مطرح و مقالات زیادی نگاشته شده است.
نکتۀ مهمّ این است انتخاب طبیعی عبارت است از سازگاری و تولید مثل. در جایی که سازگاری وجود داشته باشد گونهها یا ویژگیهای آنها باقی میمانند و اگر سازگاری وجود نداشته باشد گونههای زیستی و ویژگیها از بین میروند. مثلاً اینکه کانگورو برای نگهداری از بچّهاش کیسهای دارد بر اساس سازگاری است نه طرّاحی. کانگوروهایی که برای محافظت از فرزندانشان کیسه داشتند برای تولید مثل بیشتر به سازگاری رسیدند. همین امر باعث شد که این گونه با این ویژگی در نسبت با کانگوروهایی که این ویژگی را نداشتند بیشتر دوام بیاورند.
بنابراین طبق تعریف دقیقی که در فلسفۀ زیستشناسی از مکانیزم و سازوکار انتخاب طبیعی گفته میشود میان سازگاری و تولید مثل یک فرآیند علّی وجود دارد. این رابطۀ علّی اصلاً یک رابطۀ ضروری نیست که بخواهیم احکام فلسفی بر آن بار کنیم. در تفاسیر جدید زیستشناسی از این رابطه به یک رابطۀ تمایلگرایانه تعبیر میشود. به این معنا که در اکثر موارد ـ و نه لزوماً در همۀ موارد ـ این رابطه برقرار است. به همین دلیل زیستشناسی جدید که تکمیل زیستشناسی داروینی است نسبت به اصول جدید باز است. ممکن است در جایی این فرآیند علّی وجود نداشته باشد؛ یعنی واقعاً سازگاری نباشد امّا تولید مثل بیشتری اتّفاق بیافتد. این مورد رانش ژنتیکی یا اصل رانش نامیده میشود. اتّفاقات دیگری در محیط زیست رخ میدهد که از این قاعده تخطّی میکند امّا باز هم در مکانیزم تکاملگرایانه تفسیر میشود.
انتخاب طبیعی که داروین نسبت به آن بسیار حسّاس بود با تعابیر غیرشعورمند، غیرطرّاحگونه و فاقد طرّاحی قبلی معرّفی شده است و در همینجا یک ناسازگاری جدّی وجود دارد. ما از زیستشناسی و ادّعای زیستشناسانه صحبت میکنیم و نمیتوانیم بلافاصله مفروضات متافیزیکال بر آن بار کنیم. این کار سادهای نیست که بگوییم در سطح زیستشناسی اینطور است و در سطحی دیگر به گونهای دیگر. این مسئله در زیستشناسی با اصلی به نام اصل طبیعتگرایانه یا اصل بستار فیزیکی[۲۱] تبیین میشود و رابطۀ علّی در علم فقط در عالم طبیعت قابل مشاهده است. عوامل دیگر که همان عوامل ماوراء طبیعی یا عوامل مجرّد هستند و در رأس همۀ آنها خدا است ـ حتّی اگر وجود داشته باشند ـ را نمیتوان وارد تحلیل علمی کرد.
ما با زیستشناس سروکار داریم نه با فیلسوف، و زیستشناس در سطح تبیین یک طبیعتگرا است. پذیرش طبیعتگرایی به معنای پذیرش بستار فیزیکی است. بستار فیزیکی یعنی فرآیند علّی را فقط در عالم طبیعت میتوان مشاهده کرد و فروض زاید باید حذف شوند. حذف فروض زاید باعث میشود که نسبت به خداباوری ناسازگار باشد هم از این جهت که غایت ندارد و هم از این جهت که طرّاحی قبلی ندارد.
در یک آزمایش فکری اگر عالم طبیعت را بازنشانی کنیم و آن را به چند میلیون یا چند میلیارد سال قبل بازگردانیم شاید تولید مثل گونهها به گونهای دیگر اتّفاق بیافتد؛ هیچ رابطۀ ضروری و جبرگرایانه[۲۲] در این عالم وجود ندارد.
ارنست مایر[۲۳] که از تکاملگرایان بسیار افراطی است در مقالهای به نام علّت و معلول در زیستشناسی[۲۴] میگوید علّت و معلول در زیستشناسی را نمیتوان بر اساس علّت و معلول فیزیکی تفسیر کرد چه رسد که بخواهیم بر اساس علّت و معلول فلسفی تبیین کنیم. چون علّت و معلول در زیستشناسی در مقام طبیعت هستند.
بنابراین، گرچه زیستشناسانی نظیر مایکل بیهی، دمسکی و … به دنبال طرّاحی هوشمند در طبیعت میگردند، یک جریان بسیار حدّاقلّی است و جریان غالب این است که فرآیند انتخاب طبیعی را غیرهوشمند و بدون غایت امّا دارای کارکرد[۲۵] میداند. همۀ خصوصیّات و ویژگیهای گونهها کارکرد خاصّ خود را دارد، مثلاً تیزی منقار کارکردی دارد. امّا اینها هیچ غایتی ندارند؛ یعنی اینطور نیست که به منظور تبدیل گونههای زیستی به صورت فعلیشان پیش رفته باشد.
درخت حیات داروین نیز یکی از مواردی است که بین زیستشناسی معاصر با خداباوری و مسئلۀ انسان ناسازگاری ایجاد میکند. بر اساس این همۀ گونهها به یک یا چند گونه ختم میشوند، هیچ دست دیگری در آفرینش در کار نیست، هیچ اتّفاق ماوراء طبیعیای رخ نمیدهد، گونهها و ویژگیهای آنها در مسیر طبیعی خودشان پیش رفتهاند و انسان نیز در این میان یک موجود استثنایی نیست.
درخت حیات نیز با خداباوری ناسازگار است. البتّه ممکن است خدا و مفهوم آن را آنقدر تقلیل بدهیم که تا همۀ این ناسازگاریها حلّ شود، ولی آن خدا دیگر خدا نخواهد بود. مقصود از خدا همان خدای مطرح در ادیان ابراهیمی است که تشخّصی دارد و صفات معیّنی را میتوان برای آن در نظر گرفت. امّا اگر مفهوم خدا را بر اساس خداباوری باز[۲۶] یا Improcess theology تفسیر کنیم شاید مسئله به گونهای دیگر باشد، گرچه آنجا نیز تعارضاتی وجود دارد.
همسر داروین فرد بسیار متدیّنی بود و داروین در نامههای خود مینویسد رعایت حال همسر و بستگانام را میکردم که نظراتام نسبت به دین آنچنان ساختارشکن نباشد. امّا در دو جای کتاب منشأ انواع انسان را مشابه سایر گونهها میداند و هیچ مقام خاصّی برای او قائل نیست.
در تبار انسان[۲۷] که حدود ۱۲ سال بعد از منشأ انواع نگاشته و به فارسی نیز ترجمه شده است. داروین در این کتاب میگوید انسان در مکانیزم انتخاب طبیعی هیچ فرقی با سایر گونهها ندارد. حتّی ویژگیهای فرهنگی، انسانی و اخلاقی نیز در فرآیند تکامل دیده شده است. در این کتاب از ایثار سخن میگوید و اینکه انسان حاضر است به خاطر وطن، خانواده و همنوعاش کشته شود. سپس این ایثار و فداکاری را در گونههای دیگر نیز جستوجو میکند و نشان میدهد. بنابراین انسان حتّی در ویژگیهای دینی و فرهنگی نیز مانند سایر گونههاست. البتّه سازگاریهای او با هوش برترش نسبت مستقیمی دارد. این سخن با خداباوری و ادبیات به کار رفته در متون مقدّس پیرامون مقام انسان ناسازگاری جدّی دارد.
در این بحث، تأکید من بیشتر بر این سه مورد بود که عمدتاً در آثار داروین به چشم میخورد. در حال حاضر در مورد مقولات مرتبط با دین تبیینهای تکاملی بسیار مفصّلی وجود دارد. مثلاً میمتیک[۲۸] یکی از سه جریانی است که تکامل فرهنگی را توضیح میدهد. امّا جریان علمی جریان قالب است و با توجّه به اینکه در کشور ما علم نوعی تقدّس و محبوبیّت دارد این مباحث در میان نسل جوان دانشگاهی و حتّی دانشجویان غیرمرتبط به نحو جدّی مطرح است.
من مطمئن هستم که شما در ذهنتان پاسخهای فلسفی آماده کردهاید و به ویژه میخواهید بر اساس فلسفۀ اسلامی از علّت اولی و علّت ثانیه و تفکیک سطوح سخن بگویید. امّا پیشاپیش بگویم که از جانب فلسفۀ اسلامی و طور کلّی فلسفه نمیتوانید به این پرسشها پاسخ دهید چون در واقع سخنتان شنیده نخواهد شد. چنین پاسخهای متافیزیکال در غرب نیز وجود دارند امّا به درد حلّ این تعارض نمیخورند. اگر بگویید دو سطح وجود دارد و یک سطح با سطح دیگر متفاوت است مخاطب شما خواهد گفت من اصلاً آن سطح را نمیشناسم، آن را در طبیعت به من نشان بده؛ همان کاری که مایکل بیهی[۲۹] انجام میدهد. او با استشهاد به تاژک باکتری میگوید پیچیدگیهای خاصّ این تاژک نمیتواند با فرآیند تکاملی داروین تبیین شود. شما اگر بتوانید این ناسازگاری را بر اساس علم حلّ کنید سخنتان شنیده خواهد شد.
دبیر علمی: بسیار متشکّرم. ما از اساتید خواهش کردیم که بسیار واضح صحبت کنند و نقاط اصطکاکی که ما طلبهها باید به آنها واقف باشیم را گوشزد کنند. از نکاتی که فرمودید بسیار سپاسگزارم. به طور خلاصه آقای دکتر الحاد را به فلسفی و علمی تقسیم کردند. نمایندۀ مهمّ الحاد فلسفی آقای آنتونی فلو هستند که استدلالهای خاصّ خودش را طرح کرده است. وی در پایان عمرش کتاب کوچکی به نام There is a God نوشت که توسّط آقای دکتر حسینی ترجمه شده است. فلو خداباور میشود ولی نه از نوع خداباوری ما بلکه از نوع دئیستی که در اینجا نمیتوانم در مورد آن توضیح بدهم.
آقای دکتر حسینی نظریّۀ تکامل و اصطکاک آن با خداباوری را به طور واضح توضیح دادند و فرمودند که ما باید چه کنیم. نکتۀ اساسی و نتیجهگیری نهایی ایشان این بود که نوع خداباوری ما گرچه درست باشد مسموع نیست. دلیل آن این است که ذهنیّت علمی در مخاطب ما رسوخ کرده است.
در خدمت آقای دکتر شاکرین هستیم. قرار است ایشان به بخشی از الحاد علمی بپردازند. آقای دکتر حسینی الحاد علمی از زاویۀ نظریّۀ تکامل را مطرح کردند، ایشان میخواهند به طرح بحث فیزیکی بپردازند. نمایندۀ بزرگ این بحث آقای استیون هاوکینگ است که دو کتاب مهمّ وی با عنوان طرح بزرگ[۳۰] و تاریخچۀ زمان[۳۱] چاپ شده است. نکات لازم را از آقای دکتر شاکرین خواهیم شنید.
دکتر شاکرین: بسم الله الرّحمن الرّحیم
بسیار خوشحالام که در محضر عزیزان هستم. از فرمایش سروران بزرگوار استفاده کردم.
به عنوان مقدّمه عرض کنم که در مباحث مربوط به خدا، بیشترین تلاش جریان الحادی در گذشته ـ به ویژه هیوم که یکی از چهرههای برجستۀ این جریان است ـ تشکیک در ادلّۀ وجود خدا بود. امّا جریان جدید حالت تهاجمی به خود گرفته است و سعی دارد علاوه بر ایجاد تشکیک در ادلّۀ خداباوران برای نفی وجود خدا یا عدم حاجت به او دلیل بیاورد. این ادلّه بر دو قسم است:
- ادلّۀ فلسفی که تلاش میکند بگوید خدا نیست یا اساساً نمیتواند باشد.
- ادلّۀ علمی به دنبال تبیین طبیعی جهان است و میگوید دیگر به فرض وجود خدا نیاز نداریم. ما میتوانیم جهان را به گونهای تبیین کنیم که در آن تبیین خدایی نباشد نه اینکه وجود خدا را قاطعانه رد کنیم.
آقای استیون هاوکینگ یکی از کسانی است که در این جهت کار کرده و در فضای علم فیزیک شهرت زیادی یافته. وی استدلالهایی شبیه استدلالهایی طرح کرده است که دیگران هم قبلاً به گونههای مختلف مطرح کرده بودند. من به آن استدلالها نمیپردازم و وارد تبیین و تقریرهای جدید وی میشوم.
بنای جدید هاوکینگ در تئوری میم[۳۲] است. نظریّۀ نسبیّت انیشتین و فیزیک کوآنتوم دو نظریّۀ یا مدل مطرح در فیزیک است. هر یک از این دو قلمرو خاصّ خودشان را دارند. نظریّۀ نسبیّت یک نظریّۀ عامّ است و بیشتر در سطح ماکرو و کیهانشناسی پاسخگو است، امّا نظریّۀ کوآنتوم عمدتاً در سطح میکرو و ذرّات و جهان زیراتمی کاربرد دارد. چیزی که در عالم فیزیک وجود ندارد یک تئوری جامع است که بتواند کلّ جهان فیزیکی را در سطح خرد و کلان تبیین کند و روابط پدیدهها را توضیح دهد. مدّتهاست دانشمندان در تلاشند که به چنین نظریّهای دست یابند ولی تاکنون توفیق درخوری کسب نشده است.
پیشنهاد آقای هاوکینگ این است که به جای تلاش برای یافتن یک نظریّۀ جامع میتوان مجموعهای از نظریّات را با هم تلفیق کرد. البتّه ممکن است برخی از این نظریّهها متعلّق به قلمرو مشترکی باشند و همپوشانی پیدا کنند نه اینکه کاملاً نسبت به هم بیگانه باشند و هر کدام قلمرو خاصّی را توصیف کنند. مهمّ این است که نگاه متفاوت این نظریّهها به آن قلمرو مشترک باعث تعارض آنها نشود و با مشهودات ما سازگار باشد.
هاوکینگ و دیگران برای تحقّق این اندیشه تلاشهای زیادی انجام دادند امّا این تلاشها هنوز به نتیجه مورد قبول و اتکای جامعه علمی نرسیده است. هاوکینگ از ثمرات این تلاش به ویژه در مسئلۀ وجود خدا استفاده میکند. او در ساخت و پرداخت دیدگاه خود بخشی از نظریّۀ نسبیّت انیشتین را با بخشی از دیدگاههای مطرح در حوزۀ فیزیک کوآنتوم ترکیب میکند و به نتایجی میرسد.
یک نکتۀ اساسی که کلید بحث وی محسوب میشود و بنیاد نظری دیدگاه او را میسازد رئالیزم مدلمحور است. این بحث ریشۀ علمی ندارد بلکه یک مبنای معرفت شناختی است و از نظر فلسفی نیز دچار مشکلاتی است. البتّه رئالیزم مدلمحور[۳۳] تقریرهای مختلفی دارد امّا فعلاً با آنها کاری ندارم و بحث را به شیوۀ آقای هاوکینگ طرح میکنم.
یکی از نکاتی که وی بر آن تأکید دارد این است که جهان دارای یک واقعیّت فینفسه، ورای مشاهدهگر، که بگوییم این است و دقیقا این خصوصیّات را دارد نیست. آنچه هست پدیدهها؛ یعنی امور پدیدار شده در ذهن هستند و واقعیّت فینفسهای وجود ندارد. این سخن تا حدودی شبیه نظریّۀ کانت است؛ گرچه از جهاتی هم با آن تفاوت دارد. از نظر هاوکینگ اموری که برای ما پدیدار میشوند در چارچوب مدلسازی ذهن ما قرار میگیرند و واقعیّت فی نفسه و پیراسته از مدلهای ذهنی در دسترس نیست.
وی در توضیح این مطلب میگوید این مشاهدهگر است که جهان را میسازد. این به معنای آن نیست که جهان هیچ و پوچ و خیالات ذهن ما باشد؛ در عین حال چنین نیست که یک واقعیّت ثابت معیّن پیش از شناخت ما وجود داشته باشد، جهان یک واقعیّت و یک تاریخ مشخّص ندارد.
هاوکینگ با استفاده از فیزیک کوآنتومی به تدریج کیهان را نیز کوآنتیزه میکند و نگرش کوانتومی را چیره میکند.
تصوّر اولیّه این است که واقعیّتی در جهان ذرّات وجود دارد که به دلیل اقداماتی که برای شناخت آن انجام میدهیم تغییراتی در آن به وجود میآید و ما آن را با آن تغییرات میشناسیم. امّا هاوکینگ به تبع مکتب کپنهاگ از این فراتر میرود و میگوید اصلاً هیچ وضعیّت متعیَّنی در جهان ذرّات وجود ندارد، جهان ذرّات هیچ تاریخچۀ ثابت و مشخّصی ندارد؛ چه ناظری باشد یا نباشد. وی همین مطلب را به جهان هستی و جهان کیهانی نیز سرایت میدهد و از نگره چندجهانی[۳۴] و جهان های موازی[۳۵] دفاع نموده و بر آن است که این جهان یک تاریخ ثابت، واحد و مشخّصی ندارد.
وی دربارۀ جهان میگوید احتمالاً چیزی در حدود ۷/۱۳ میلیارد سال گذشته انبساط عظیم کیهانی موسوم به بیگ بنگ[۳۶] رخ داده است. نکتۀ قابل ذکر این است که از تحقّق بیگ بنگ تا وضع کنونی جهان به گونههای مختلفی تبیین و توضیح داده شده که اکنون دو نگره اصلی در این زمینه درخور ذکر است:
نگره غایت اندیشانه؛ توضیح اینکه این جهان جهانی است متناسب با زیست ما انسانها. این مطلب بسیار روشن است و به همین دلیل که برخی اصل آنتروپیک[۳۷] را مطرح کرده و سیر تحوّل جهان از انفجار اولیّه (بیگ بنگ) تا کنون را مبتنی بر این اصل و دارای تنظیم ظریف[۳۸] میدانند، یعنی جهان به گونهای دقیق تنظیم شده است تا به ما برسد. به عبارت دیگر میتوان گفت که در اینجا یک طرح هوشمندانه[۳۹] و مغز متفکّری به نام خدا وجود داشته که با محاسبات درست جهان را به گونهای ساخته است که به ما برسد.
در مقابل بر اساس نگاه علیّت معکوس نه یک جهان بلکه جهانهای متعدّد وجود دارند، جهان یک تاریخ و وضعیّت متعیَّن ندارد بلکه وضعیّتهای بینهایتی دارد. به تعبیر هاوکینگ جهان وجود دارد. وضعیّت ما جهانی را که ما در آن قرار داریم ساخته است نه اینکه این جهان ساخته شده باشد تا ما به وجود بیاییم.
ما موجود زنده هستیم و حیات کربنپایهمان اقتضائاتی دارد که اگر نباشد چنین حیاتی امکانپذیر نیست. همانطور که در فضای اتم هیچ وضعیّت متعیّنی نبود و مشاهدهگر آنچه را که میشناخت در واقع خودش از طریق ایجاد تغییرات به وجود میآورد، این جهان را نیز ما ساختهایم. وضعیّت و اقتضائات وجودی ما اثر گذاشته و جهانی را به این شکل و متناسب با وضع ما به وجود آورده است. کما اینکه ممکن است در نقاط دیگر حیاتهایی باشد که بنا بر اقتضائات خودشان جهان را به شکلی دیگر بسازند.
از طرف دیگر هاوکینگ بر آن است که در شرایط اولیه و به اصطلاح جهان کوچکی که انفجاربزرگ در آن رخ داده شرایط کوانتومی حاکم است و فضا-زمان در نهایت خمیدگی قرار گرفته و دیگر جهان لبه زمانی و قبلی نداشته تا خداوند جهان را در آن خلق کرده باشد.
دبیر علمی: بسیار متشکّرم. به طور خلاصه باید گفت که آقای هاوکینگ ما را با یک فلسفۀ فیزیک رو به رو میکند؛ گرچه از برخی مباحث فیزیک نیز استفاده کرده است. همچنان که آقای ارنست مایر در اواخر عمر به صراحت میگفت من به فلسفۀ زیستشناسی علاقهمند هستم و آنچه مینویسم فلسفۀ زیستشناسی است.
به نظرم فلسفههای مضاف به علوم بسیار مهمّ و مورد نیاز ما هستند و بیشتر فرمایش آقای دکتر نیز ناظر به فلسفۀ فیزیک بود.
آقای دکتر اکبری مقالهای در مورد الگوهای خداباوری در دوران معاصر نوشتهاند و اکنون هم الگوی بسیار مهمّی از الحاد را مطرح کردند.
من در مواجهه با دانشجویان عمدتاً با رویکرد فلسفۀ اسلامی وارد بحثهای مربوط به نظریّۀ تکامل میشوم. امّا پاسخ آنها این است که ما سخن شما را نمیفهمیم. علم برای ما کاربرد دارد. علم، شاتل به فضا میفرستد و محصول فکر و تلاش دانشمندان کاملاً محسوس و ملموس است. امّا خداباوری شما برای ما چندان قابل احساس و درک نیست.
ما در پاسخ به آنها باید چه بگوییم؟
دکتر اکبری: از جناب آقای دکتر حسینی و جناب آقای دکتر شاکرین بسیار متشکّرم.
ما محصول فکر و تلاش دانشمندان را در زندگیمان مشاهده میکنیم امّا خداباوری چه کارکردی برای ما دارد؟
همانطور که آقای دکتر شاکرین فرمودند در حال حاضر عدّهای به دنبال استدلال درست کردن برای الحاد هستند. یکی از روشهای بسیار جالب برای بحث الحاد در دورۀ معاصر توسّط مایکل مارتین[۴۰] مطرح شده است.
وی در کتاب Atheism مینویسد نگاهی به تاریخ خداباوری نشان میدهد که شمار ادلّۀ خداباوری بیحساب هستند ولی برای الحاد فقط یک دلیل وجود دارد و آن عبارت است از مسئلۀ شرّ. او میگوید در این کتاب تلاش میکنم مجموعهای از استدلالها را به نفع الحاد ساماندهی کنم. مبنای این استدلالها تجربههای بشری است که مورد قبول خداباوران هم هست. اگر بر اساس تجربههای بشری به نتیجهای خلاف خداباوری رسیدیم این نتیجه قابل قبول است.
یکی از استدلالهای وی این است که تجربۀ بشری نشان میدهد یک پدیدۀ انسانی هر اندازه پیچیدهتر باشد تعداد افرادی که در آن مشارکت میکنند بیشتر است. مثلاً برای فرستادن یک شاتل به فضا افراد زیادی باید دست به دست هم بدهند و هر کدام قسمتی از کار را به عهده بگیرند. امّا خداباوران میگویند یک خدای بسیط و تنها وجود دارد که هر کاری و از جمله کارهای بسیار پیچیده را انجام میدهد. این عقیده با تجربۀ بشر ناسازگار است. تجربه میگوید اگر یک امر پیچیده باشد باید افراد زیادی در انجام آن مشارکت کنند امّا خداباوران میگویند این کار را یک نفر انجام میدهد.
مارتین حدود ۵-۶ استدلال را به همین سبک و بر اساس تجربۀ بشر تنظیم کرده است. البتّه این مطلب ربطی به پاسخ شما نداشت امّا پرسش شما آن را در ذهن من تداعی کرد.
بعد اجتماعی مسئله الحاد
به نظر من مسئلۀ الحاد در دوران معاصر تا حدودی بعد اجتماعی پیدا کرده است. تعبیر الحاد به کار میرود امّا وقتی عمیقتر میشویم میبینیم که فرد آن را در راستای دینداری دوران خودش تفسیر میکند. مثلاً یک استاد دانشگاه را در نظر بگیرید که فقط در کلاس درس حضور دارد و اگر دانشجو شبههای مطرح کند به آن پاسخ ندهد. این نماد دینداری در جامعه باشد و این دینداری با مسئلۀ وجود خداوند و اینکه اینها معرّف خداوند هستند پیوند بخورد. بعد این پرسش در ذهن دانشجو شکل بگیرد که این خداباوری قرار است چه کارکردی داشته باشد؟ آیا قرار است یک طبقۀ نخبگانی به عنوان صنف خداباوران به وجود آورد؟ افرادی که دنبال قدرت هستند، میخواهند همه چیز را در دست خودشان بگیرند و با ما تعامل درجۀ دو داشته باشند.
بنابراین این پرسش که خداباوری چه کارکردی برای ما دارد با جنبۀ اجتماعی حضور دین در جامعه ارتباط زیادی دارد. برای روشنتر شدن بحث به متون دینی استناد میکنم. خداوند در قرآن برای نیازهای بشر خودش را در جایگاه انسان نیازمند قرار میدهد: (مَنْ ذَا الَّذِی یُقْرِضُ اللَّهَ قَرْضًا حَسَنًا)[۴۱] کیست که به خداوند قرض دهد. یا در مورد بعضی از جنگهای صدر اسلام این تعابیر را به کار میبرد که جایی نرفتید، قدمی بر نداشتید، رنجی نکشیدید مگر اینکه من در آنجا بودم. عین همین مطلب در الهیات مسیحی هم وجود دارد.
برخی در مسئلۀ دینداری که نماد جدّی خداباوری در طول تاریخ و دوران معاصر محسوب میشود سراغ این بحث میروند که خوانشهای ما از دین تا چه اندازه اخلاقی است. یک نگاه این است که بگوییم دین آمده تا به ما بگوید چطور موشک به هوا بفرستیم. گروهی از این تلقّی دفاع میکنند و تحت عنوان علم دینی میگویند دین وظیفه دارد که در این زمینه نیز اظهار نظر کند. در این زمینه به بعضی از آیات نیز استشهاد میکنند؛ از جمله این آیۀ شریفه که (لَا رَطْبٍ وَلَا یَابِسٍ إِلَّا فِی کِتَابٍ مُبِینٍ)[۴۲]. این قرآن کتاب هدایت است و هدایت هم اقسام مختلفی از جمله علمی، اخلاقی و … دارد.
صرف نظر از این نوع نگاهها یکی از نیازهای اصلی بشر نیاز به دلسوزی، مراقبت و توجّه به ویژه در زمان گرفتار شدن در رنجها است. به نظر من یک دانشجو توقّع ندارد که استاد معارف یا فردی که در جامعه به عنوان دیندار شناخته میشود به او بگوید که این مسئلۀ ریاضی را اینطور حلّ کن، ولی این توقّع را دارد که اگر گرفتار شد احساس کند که کسی به فکر اوست و برای او دلسوزی میکند.
فردی به نام گاتنی[۴۳] آمارهایی را از دانشگاه کمبریج استخراج کرده است. از دانشجویان پرسیدهاند که آیا به خدا اعتقاد دارند یا نه. غالب دانشجویان گفتهاند ما به خدا اعتقاد نداریم. پرسش دیگر این بوده است که آیا زمانی که دچار مشکل میشوید احساس میکنید که هنوز کسی هست به فکر شما باشد و بتواند درد شما را برطرف کند. طبق آماری که ایشان استخراج کرده است بالای ۸۰ درصد گفتهاند که ما چنین احساسی داریم.
به نظر من یکی از راهکارها این است که افرادی که در جامعه با برند خداباوری شناخته میشوند تلقّیهایی از خداباوری و دینداری ارائه کنند که خشن و تهدید آمیز نباشد. حدّاقلّ تلقّی این باشد که دین آمده تا یک زیست اخلاقی بسیار خوب را برای ما فراهم کند. این چیزی است که در متون دینی نیز به نحو پررنگی بیان شده. حضرت رسول میفرماید: «انَّما بُعِثتُ لِاُتمِمَّ مکارم الأخلاق».
ظاهراً در میان کسانی که در جامعۀ ما برند دینی دارند این بعد کمرنگ است. در میان علما هستند کسانی که افراد آنها را ابتدا با تعابیر تندشان میشناسند نه با وجههای که باید دلسوزی نسبت به انسانها باشد. در ذهن دانشجو این پرسش مطرح است که آیا آن اندازه که من به فکر فقر این شهر یا منطقه هستم فلان عالم هم به فکر هست یا نه.
ما متخصّص تخریب وقایع تاریخی هستیم. در مورد حضرت رسول۶ مشهور است که برخی شکمبۀ گوسفند و شتر بر سر ایشان میریختند. حضرت فاطمه۳ ایشان را تمییز میکردند و حضرت رسول برای هدایت آن فرد دعا میکردند. تنها چیزی که ما در قبال این داستان میگوییم این است که چه پیامبر خوبی داشتیم. امّا این یک فهم بسیار نازل از داستان است و باید به لایههای عمیقتر آن نفوذ کنیم. پیامبر آنقدر بزرگ و بزرگوار است که افراد آلودگیهای خودشان را بر سر ایشان خالی میکنند امّا پیامبر پاک میماند و آن انسانها هم بعد از مدّتی پاک میشوند.
آیا فردی که برند د معارف اسلامی و حقوق - تفریح و شادی...
ما را در سایت معارف اسلامی و حقوق - تفریح و شادی دنبال می کنید
برچسب : نویسنده : 3maarefeslami-hoghogh2 بازدید : 38 تاريخ : يکشنبه 5 فروردين 1403 ساعت: 21:14